نزدیک به پایان ...
قالب جدید رو دیدید؟!
این دفعه شکل کتاب گذاشتم تا یادمون بیفته به درس!
درسی که باید برای امتحان جامع بخونیم ... !
با دیدن این قالب داغ دلمون تازه میشه و یاد همه اون کتابها و جزوه ها می افتیم و این که تا شهریور باید همه رو برای امتحان جامع بخونیم...
البته بعضی از اون بچه های نقطه چین کلاس (نقطه چین رو خودتون با اصطلاح مناسب پر کنید!) که برای ارشد میخوندن تا حالا چند دوری همه اونا رو مرور کردن!
مثل من یکی نبودن که نخونده در حالی که اصلا حوصله ام نمیشد ، پاشدم رفتم سر جلسه و هی وسطش خوابم می برد! تازه خواب هم می دیدم!!
(عین اون وقت ها که سر کلاس چرت میزدیم و انواع خوابها رو می دیدیم!)
یا مثل بعضیا نبودن که به محض اعلام اینکه : از الان میتونید از جلسه خارج بشید، فورا از سر جاشون پریدن رفتن خوابگاه ! (قابل توجه بعضیا!)
خلاصه دیگه گفتم بعد از اون همه قالب گل و بلبلی یه تنوعی بدم، یه قالب متفاوت بذارم!
و اما زمان زیادی تا فارغ التحصیلیمون نمونده ...
و 4 سال ِ با هم بودنمون با همه خاطرات شیرین و گاهی هم تلخش داره به آخر میرسه
حس میکنم فارغ التحصیلی و جدا شدن از این همه خاطره و این همه دوست خوب برام خیلی سخته ...
یاد اون همه خاطره که می افتم دلم میگیره که داره تموم میشه ...
و باز هم همان شعر آشنا و قدیمی اما مناسب حال (از زبان قیصر امین پور):
حرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه میکنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظهی عزیمت تو ناگزیر می شود
آه ... ای دریغ و حسرت همیشگیناگهان چقدر زود دیر میشود ...
مامایی حس باشکوه ترین لحظه هاست،