سلام دوستای گلم

امیدوارم حالتون خوب باشه.
۵ روز،پیش امام رضای مهربون بودم.واقعا که بدون بابا مسافرت رفتن هم عالمی داره! البته اصلا عالم خوبی نیست!
مثل اتفاق خنده داری که برای من و مامانم افتاد...

۱ روز از سفر گذشته بود که من و مامانم هوای خرید به سرمون زد!اونم چه خریدی!
چشم بازارو درآوردیم با این خرید زیبامون!

از چند سال پیش من و مامانم میخواستیم یه آویز برای
جلوی در آشپزخونه بخریم و این دفعه به مرادمون رسیدیم!

منتهاش یه مشکلی این وسط وجود داشت که جعبه ی آویز تا دلتون بخواد دراااااااز بود!یه چی میگم یه چی میشنوینا!ولی ما نمیدونستیم و موقعی که فروشنده جعبه رو برامون آورد چشمای من و مامانم این شکلی شده بود:

خلاصه به هر زحمتی بود آوردیمش و تا روزی که پرواز داشتیم جرو دعوا داشتیم که چجوری بیاریمش و هرکدوم تقصیرو مینداختیم گردن همدیگه!

تا روزی که خواستیم برگردیم که اصل ماجرا اینجا بود!فرودگاه خلوت بودو ما نمیدونستیم چجور باید بسته ی عزیز رو تحویل بدیم!آخه بسته ی محترم فقط دراز نبود.شکستنی هم بود!
بالاخره تصمیم نهایی رو گرفتیم و یک بسته نوار چسب پهن خریدیم!

موقعی که میخواستیم بسته بندی کنیم جاتون خالی بود!...قِر...قِر...!قِر...قِر...
و این صدای سمفونی قِر قِر زیبا توی فرودگاه خلوت پیچیده بود!
اونوقت خانمی که جلومون نشسته بودو داشت با تلفن همراه صحبت میکرد برگشت و گفت:((مردم تا یه تلفن زدم شمام ازین عقب هی قِر،قِر!)) و مامانم که به مرز انفجار رسیده بود گفت:((شمام یه کم بمیری بد نیست!))

حالا می دونید این وسط از چی خیلی زورم گرفته بود؟!
این که محل بسته بندی وسایل دو قدم اونطرف تر بود!!!!!

...