معرفی رشته مامایی

این روزا هم نتیجه کنکور اومده و بچه ها تو استرس انتخاب رشته و ...

یادش بخیر 4 سال پیش ، همچین روزایی رو خودمون هم گذروندیم ، و انتخاب رشته ای کردیم که سرونشتمونو رقم زد

ما 4 سال با این رشته زندگی کردیم و حالا دیگه دوران دانشجویی تموم شد ...

و کمتر از یک ماه دیگه با دادن امتحان جامع میشیم یک عدد کارشناس مامایی ....


خب چند تا از بچه های کنکوری عزیز درباره رشتمون ازمون سوال کردن
همچین پستی رو قبلا هم زده بودم ، لینکش رو اینجا میگذارم ، مطالعه کنید و باز اگر سوالی بود در خدمتتون هستیم


راهنمایی انتخاب رشته : معرفی رشته مامایی


همچنین این لینک رو هم که باز دوستانمون خبرش رو فرستادن ببینید :


معرفی رشته مامایی در سینا،وبگاه خبری دانشجویان علوم پزشکی شیراز


برای همه کنکوری های عزیز آرزوی موفقیت میکنم و انشاءالله هر رشته ای که علاقه دارن و هرچی که به صلاحشونه بیارن ...

تولد از نگاه دیگر

من از حلقوم مادری که درد می کشد و فریاد می زند تا جگر گوشه اش را به دنیا آورد، بانگ حیات می شونم.شما چه؟!


مثل صدای نوک زدن جوجه ای به پوسته اطراف خویش که نوید حیات می دهد.یعنی، اندکی صبر سحر نزدیک است.



گویا مقدمه حیات، شکستن است. شکستن فریادی در نای مادری درد آشنا یا شکستن پوسته ای فرا روی جوجه ای خرد و بی نوا!


 

تا اینجا همه چیز یکسان است. کودکی که راه هستی میگیرد و انسان می شود یا جوجه ای که رنگ حیات میگیرد و حیوان می شود.

اما این تازه آغاز کار است. هرچه می گذرد، شرایط متفاوت می شود.

از آن حیوان همان یک شکستن قشنگ است و بس ، اما انسان می تواند همچنان بشکند و این شکستن ها یکی زیباتر از دیگری جلوه کند

نظیر شکستن حصاری که پیرامون خویش کشیده است

...

بسیاری از اوقات ما پیرامون خویش حصاری کشیده ایم و نمی خواهیم قدمی از آن بیرون بگذاریم. در حالی که تا این حصار را نشکنیم امکان ندارد به آنچه میخواهیم، برسیم ...


منبع : کتاب می شکنم در شکن زلف یار- حسین سرو قامت

نزدیک به پایان ...

سلام به همگی

قالب جدید رو دیدید؟!

این دفعه شکل کتاب گذاشتم تا یادمون بیفته به درس!

درسی که باید برای امتحان جامع بخونیم ... !

با دیدن این قالب داغ دلمون تازه میشه و یاد همه اون کتابها و جزوه ها می افتیم و این که تا شهریور باید همه رو برای امتحان جامع بخونیم...


البته بعضی از اون بچه های نقطه چین کلاس (نقطه چین رو خودتون با اصطلاح مناسب پر کنید!) که برای ارشد میخوندن تا حالا چند دوری همه اونا رو مرور کردن!


مثل من یکی نبودن که نخونده در حالی که اصلا حوصله ام نمیشد ، پاشدم رفتم سر جلسه و هی وسطش خوابم می برد! تازه خواب هم می دیدم!!
(عین اون وقت ها که سر کلاس چرت میزدیم و انواع خوابها رو می دیدیم!)


یا مثل بعضیا نبودن که به محض اعلام اینکه : از الان میتونید از جلسه خارج بشید، فورا از سر جاشون پریدن رفتن خوابگاه ! (قابل توجه بعضیا!)



خلاصه دیگه گفتم بعد از اون همه قالب گل و بلبلی یه تنوعی بدم، یه قالب متفاوت بذارم!





و اما زمان زیادی تا فارغ التحصیلیمون نمونده ...

و 4 سال ِ با هم بودنمون با همه خاطرات شیرین و گاهی هم تلخش داره به آخر میرسه

حس میکنم فارغ التحصیلی و جدا شدن از این همه خاطره و این همه دوست خوب برام خیلی سخته ...

یاد اون همه خاطره که می افتم دلم میگیره که داره تموم میشه ...



و باز هم همان شعر آشنا و قدیمی اما مناسب حال (از زبان قیصر امین پور):


حرف‌های ما هنوز ناتمام

 تا نگاه می‌کنی وقت رفتن است

 باز هم همان حکایت همیشگی!

 پیش از آن‌که با خبر شوی

لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌ شود

آه ... ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان چقدر زود دیر می‌شود ...

سخن دوست ...

سخنی زیبا از امام محمد باقر (ع) :

به تو خیانت می کنند، تو مکن  ...
تو را تکذیب می کنند ، ارام باش ...
تو را می ستایند ، فریب مخور ...
تو را نکوهش می کنند ، شکوه مکن ...
مردم شهر از تو بد می گویند ، اندهگین مشو ...
همه مردم تو را نیک میخوانند ، مسرور مباش ...
آنگاه از ما خواهی بود ...

گاهی نمی شود که نمی شود ...

گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود

گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود


گاهی بساط عیش خودش جور می شود

گاهی دگر، تهیه بدستور می شود


گه جور می شود خود آن بی مقدمه

گه با دو صد مقدمه ناجور می شود


گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است

گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود


گاهی گدای گدایی و بخت نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود … 

تیریک سال نو

 

 

 

 

 

 

 سال نو 
     بر همگی شما
        مبارک باد
  

 

 

خاصیت شهر

گاهی که انسان برمیگردد و به کارهای چند روز اخیرش فکر می کند تنها کاری که می تواند بکند این است که حسرت بخورد و پشیمانی بکشد ...
حسرت اینکه ثانیه ها و دقیقه ها و ساعت ها به سرعت در حال گذرند و این انسان غرق در دنیا و مادیات آن...
به راستی شهر خاصیت عجیبی دارد.خاصیتی شبیه اینکه انسان را موذیانه در درون خودش حل می کند و گاهی آدم یادش می رود این جمله ی بزرگ که "هرگز جز برای خدا کاری نکن"...* و به خودش میاید و میبیند که کار را به خاطر همه چیز انجام داده است جز برای خدا ...
خاصیتی مثل اینکه آنقدر در رفتن و آمدن های روزمره و خط واحد و تاکسی و دیرنرسیدن ها و کارهای اداری و درس ها و سلام و احوالپرسی ها و غیره و غیره غرقت می کند این شهر که وقتی بعد از یک بدو بدوی حسابی خودت را به زور به رکعت آخر نماز جماعت می رسانی،تازه یادت می افتد:اِ ! سلام خدا جون!خوبی؟...

 
                 

همیشه این دعای بزرگترها را در حق جوان ها خیلی دوست داشته ام : "خدایا،جوانان ما را از شر زمانه مصون بدار ... "
آری،خدایا ما را،همه ی ما را، از شر این زمانه که بی رحمانه خدا را از دلمان می برد مصون بدار ... خدایا!مواظب دلمان باش ... خدایا ...

*شهید سید مرتضی آوینی : هرگز جز برای خدا کاری نکن ...




(پی نوشت : این مطلب از دست نوشته های خواهرم میناست)

در خوشبختی همیشه باز است ...

هنگامي که دري از خوشبختي به روي ما بسته مي شود ،
دري ديگر باز مي شود،
ولي ما اغلب چنان به در بسته چشم مي دوزيم که درهاي باز را نمي بينيم...

(هلن کلر )

 

 

آزمایش الهی

دلگیر مباش ...

دلت که گیر باشد رها نمی شوی!

خداوند ، بندگان خود را با آنچه به آن دل بسته اند می آزماید ...

 

پاسخ دکتر حسابی به یکی از دانشجویانش

یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت:
"شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید.
من که نمی خواهم موشک هوا کنم،می خواهم در روستایمان معلم شوم."
دکتر جواب داد:
"تو اگر نخواهی موشک هوا کنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول،ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا نخواهد موشک هوا کند! "

                                             

مرد 7 ساله

تند تند قدم ميزدم عجله داشتم.
يکدفعه پايم به چيزي‌گير کرد با خودم مي‌گفتم خدا کند کفشم کثيف نشده باشد.
نگاهم به زمين دوخته شد.
زيرپايم چند بسته دستمال کاغذي جيبي بود که من مشغول له کردن‌شان بودم و کودکي کنار دستمال کاغذي‌ها نشسته بود.
دستگيرم شد که اي واي مغازه کوچولو اين کودک بهم ريختم .
سريع خم شدم و بدون اينکه نگاهش کنم شروع کردم به مرتب کردن دستمال‌ها.
دستم را گرفت و گفت نمي‌خواهد دست نزن. مگه عجله نداشتي؟ برو خودم درستش مي‌کنم.
رنگش زرد بود ولاغراندام، ‌گويي ضعف داشت.
گفتم اين موقع صبح اينجا چه مي‌کني؟ با غروري گفت.کار مي‌کنم.
مانده بودم چه بگويم... نگاهش کردم و گفتم خب خسارت من چقد ميشه؟
گفت خسارت؟! شما که خسارتي نزدي هر روز10 نفر مثل شما همين‌جوري بساط من را له مي‌کنند و مي‌روند.
همه دستمال‌هاش را خريدم و پرسيدم: صبحانه خورده‌اي؟
با تعجب نگاهم کرد و گفت. مگه نمي‌دانيد؟ماه رمضونه!؟...
 
 
برگرفته از وبلاگ سپیدار

بدون شرح

سه عکس پر معنی که البته هیچ ارتباطی هم با هم ندارن !

 

-------------------------------------------------------------------------------------------

-------------------------------------------------------------------------------------------

روز ماما

                             

دوستان عزیز و نیمچه ماماهای گل (که تا مامای کامل شدن فقط یه سال دیگه دارین  ) روزتون ،
 روز جهانی ماما ، حسابی مبارک باشه

 

از اونجایی که این ترم کارآموزی OB نداریم ، این عکس پایینی رو هم به یاد اون چندتا بچه ای که دنیا آوردیم گذاشتم!
به یاد اون لحظه ای که فکر کنم برای هممون جز شیرین ترین خاطراتمونه


     

بن بست

به کوچه ای وارد می شدم که پیرمردی از آن خارج می شد.
پیرمرد گفت: نرو ، بن بست است
گوش نکردم و رفتم ،
بن بست بود ،
برگشتم ،
به سر کوچه که رسیدم پیر شده بودم ...

 

دعا

بنده ای خدا را گفت:

اگر سرنوشت مرا تو نوشته ای پس چرا دعا کنم؟

خدا گفت:

شاید نوشته باشم هر چه دعا کند ...

        

پیام نوروزی

دوباره و دوباره

در تکراری زیبا

پیام هر ساله نوروز را باز می خوانیم :

( نو شدن روز و روزگار

از سخت ترین: یخ و سرما

تا زیباترین: آب و سرسبزی

 
در اندک زمانی باورنکردنی
... )

با تکیه بر آرزوها و اراده های زیبا و محکم،

سهم خویش در این نو شدن را ، به راستی و تمام و کمال برعهده داریم و

از ثمرات کشته های بهاری خویش ،
در تابستانی که همین نزدیکی است ،
برخوردار می شویم.

جهانی بهتر از پیش می سازیم،

دانش و ثروت و قدرت را به رسمی کهن ز راهی نو دوباره می سازیم و هدیه می کنیم،

باشد که این بار ، امانت داران راستی پیشه کنند

و قدردان زحمت مردمان زمانه خویش باشند.

آرزوهای خویش را با عمل آگاهانه ، به صحنه می کشیم

 و رسیدن به آن ها را در تک تک لحظاتمان تجربه کنیم.

گذشته و حال و آینده

از آن ما بوده است و هست و خواهد بود.

بخواهیم آنچه را می خواهیم ...


منبع

کاریکلماتور

- تجربه نامی است که انسان روی اشتباهاتش میگذارد.

- وقتی گفتم حرف دلت را بزن گفت گرسنه ام!

- من با رویا زندگی میکنم و رویا با دیگری.

- کلاغ پر ، گنجشک پر ، کبوتر آزادی پر پر ...

- هرچه شیشه عینکتون رو تمیزتر کنید دنیا را کثیف تر میبینید.

- حتی موهایم هم میداند که پایان شب سیه سپید است.

- بعضی های به پای هم پیر میشنود بعضی به دست هم!

- همه انسانها شاعرند چرا که روزی غزل خداحافظی را میخوانند.

- از نظر هندوانه تمام انسانها چاقوکش هستند!

- کسی که در ساحل ارزوها گام بر میدارد بالاخره در دریای رویا غرق میشود.

- بعضی ها با اینکه خیاط نیستند اما خوب وصله هایی به آدم میچسبانند.

- همیشه درست میگویم اما نمیدانم چرا حق با دیگران است!

برف

خوب خوب ، بالاخره بعد از چند سال شیراز ما هم برف اومد

و هنوزم داره میاد ... آروم و بی صدا !

واقعا صحنه بارش برف منظره قشنگیه

البته برف به این شدتی که تو عکس نشون داده نیستا !
آخه این عکسه مال شیراز نیست!
از بس که اینجا برف نیومده عکسی از شیراز برفی پیدا نکردم و چون شب هم هست عکسای خودم خوب نمیشن.

حالا با بچه مدرسه ای ها فردا تعطیل میشن!
ولی ما با اقتدار تمام همگی فردا به کارآموزی خواهیم رفت چرا که سنگ هم از اسمان ببارد کارآموزی های ما تعطیل نخواهد شد چه برسد به این برف فسقلی!

خوب دیگه برید تو برفها کیف کنید و خوش باشید  

از لقاح تا تولد

لینارت نیلسون (Lennart Nilsson) دوازده سال از عمر خود را صرف تهیه تصاویری از رشد نوزاد درون رحم کرد.
این تصاویر باورنکردنی با استفاده از دوربین های معمولی مجهز به لنز ماکرو و همچنین میکروسکوپ الکترونی گرفته شده است.
در این تصاویر مراحل رشد نوزاد از ابتدای لقاح تا کامل شدن جنین و تبدیل به یک نوزاد را می بینیم.

برای دیدن تصاویر به ادامه مطلب مراجعه کنید.

ادامه نوشته

چند عکس پرسپکتیو زیبا

 

 

 

 

 

 

 

برگرفته از : مجله اینترنتی برترین ها

داستان طنز

پیرمردی در بستر مرگ بود.
در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید.
او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع کرد و از جایش بلند شد.
همانطور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسید و به درون آن خیره شد.
او روی میز ظرفی حاوی صدها تکه شکلات محبوب خود را دید و با خود فکر کرد یا در بهشت است و یا اینکه همسر وفادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر شیفته و شیدای اوست را انجام داده است و بدین ترتیب او این جهان را چون مردی سعادتمند ترک می کند.
او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش را به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جانی دوباره گرفته است.
سپس مجددا” دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روی دست او زد و گفت :
(( دست نزن، آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام )) !!


چهار فصل

تصاویری از یک نما در چهار فصل :

بهار:



تابستان:

پاییز:

زمستان:

انیمیشن جالب

دو تا انیمشین جالب و بامزه :

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

 

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

روز دانشجو

 پاییز خواهد آمد و خاطرات دانشجویی را برگ برگ ورق خواهد زد و شما در اوج لبخندها به گذشته حسادت می کنید ...

 این سومین دفعه ای است که ما روز دانشجو رو تجربه میکنیم
  دو سال و دو ماه و ۱۶ روز از روزی که دانشجو شدیم میگذره
 امیدوارم که خوب گذشته باشه و بقیه اش هم خیلی بهتر و لذت بخش تر بگذره
 
 روز دانشجو بر همه شما دانشجوهای عزیز مخصوصا دانشجوی های گل مامایی  اونم از نوع مهر ۸۸ شیراز ! مبارک باد

رضای خدا

عارفی را گفتند : دنیا را چگونه می بینی؟

گفت : آنچنان که بدون رضایت من برگی از درخت نمی افتد .

پرسیدند : مگر خدا هستی ؟

در جواب گفت نه ٬ راضی ام به رضای خدا.....


برگرفته از :سیب سرخ

مرگ و زندگی

 اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
 گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
 گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
 گفت: من رفتنی ام!
 گفتم: یعنی چی؟
 گفت: دارم میمیرم
 گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
 گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
 گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
 با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
 فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
 گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
 گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم
 کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
 تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
 خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
 اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
 خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
 با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
 آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
 سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
 بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
 ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
 گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
 مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
 الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
 حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و  قبول میکنه؟
 گفتم: بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون  واسه خدا عزیزه
 آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر  وقت داری؟
 گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!ا
 یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: 
مگه بیماریت چیه؟
 گفت: بیمار نیستم!
 هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
 گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم:  خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی اش فرقی داره  مگه؟
 باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد...

دو عکس جالب

دو عکس جالب و بدون شرح :



جنین بازیگوش !

ای کاش من یک جنین بودم!
آن وقت حوصله ام هرگز سر نمی رفت!

در رحم می نشستم و بند نافم را تاب می دادم!

برای نگران کردن ماماها پوزیشنم را هر ساعت تغییر می دادم ،عرضی، مایل بعد هم بریچ!

برای دانشجوهای مامایی یک کیس گیج کننده می شدم!

خودم را داخل دهانه رحم قایم می کردم و در رحم یک فضای خالی به جا می گذاشتم!

بند نافم را گره می زدم و بعد در سرویکس تکانش می دادم!
آن وقت به ماماها یک شوک وارد می کردم و برای خودم می خندیدم!

وقتی که پرده های اطرافم پاره می شدند قطرهای بزرگ سرم را نشان می دادم و از عرضی وارد شدن سرم جلوگیری می کردم!

به جفتم می گفتم محکم سر جای خود بچسبد و بعد سریع خودش را بیرون بفرستد!

وآن وقت که شروع به برش برای سزارین می کردند،
تا کسی حواسش نبود واژینالی به دنیا می آمدم!

                                                             

 

دنیای زرد و سیاه !

وقتی دنیا سیاه و زرد باشه ...














ادامه نوشته

تقویم آموزشی

بعد از مدتها یه پستی تو این وبلاگ زده شد!
اینم برای شماهایی که تو این مدت خیلی از من می پرسیدید انتخاب واحد کی هست!
البته بعید میدونم کسی از بچه های کلاس به جز خودم به این وبلاگ بیچاره سر بزنه !!

نيمسال اول 91-90

انتخاب واحد اينترنتي دانشجويان ورودي 88 : دوشنبه 21/6/90 لغايت سه شنبه 22/6/90

شروع كلاسها : شنبه 26/6/90

حذف و اضافه : شنبه 9/7/90 و يكشنبه 10/7/90

حذف نهايي : چهارشنبه 23/9/90 و پنج شنبه 24/9/90

پايان كلاسها : پنج شنبه 29/10/90

امتحانات : شنبه 1/11/90 لغايت پنج شنبه 20/11/90

تعطيلات بين دوترم: جمعه 21/11/90 لغايت جمعه 28/11/90 (8 روز)