مصطفای جبهه ها

عقدکنان مصطفی بود.اتاق تو در توی پذیرایی را زنانه کرده بودند و حیاط را برای مردها فرش انداخته بودند. یه مرتبه صدای بلندی که از کوچه به گوش می رسید،نگاه همه ی حاضران را به طرف در ورودی خانه برگرداند.
برای شادی روح آقا داماد صلوات! 
صدای خنده و صلوات قاطی شد و در فضای کوچه و حیاط خانه پیچید.
برای سلامتی شهدای آینده صلوات!
مصطفی سر به زیر و خندان در میان همراهانش و دوشادوش شهید حسین خرازی وارد خیاط خانه شد.
صحیح و سالم بری رو مین و سالم برنگردی، صلوات بفرست !
مهمانها هرچه سکه و نقل و شیرینی داشتند ریختند روی سر مصطفی که سرخ شده بود از خجالت.
در راه کربلا بی دست و بی سر ببینمت، صلوات بعدی رو بلندتر ختم کن!
و صدای بلند صلوات اطرافیان ....
مصطفی مثل همیشه شلوار نظامی اش را پوشیده و پیراهن ساده ی شیری رنگش را روی آن انداخته بود اما با این تفاوت که آنها را اتو کرده بود.
بیشتر مهمانها از دوستان او بودند، بچه های جبهه یا همدرسان دوران طلبگی که حالامجلس را دست گرفته بودند و به اختیار خود می چرخاندند.
حاج حسین خطاب به ناصر گفت:" پاشو مجلس را گرم کن! مثلا عقدکنان رفیقمان است."
ناصر در حالیکه با عجله کیکهای داخل دهانش را قورت می داد گفت: چشم فرمانده ! و بلافاصله بلند شد و وسط مجلس ایستاد، بی مقدمه و با صدایی که فقط خودش معتقد بود که زیباست! شروع به خواندن کرد:
شمــــــع و چــــــراغ روشــــــــن کنید
بسیــــجـــــــی ها رو خــــــبر کنیــــد 
امشبـــــــ شبیخـــــــــــــون داریــــــم
ببخشــــید امشب عروســـی داریم...
و دست زد و بقیه هم با او دم گرفتند و دست زدند :
خمپاره بریزید سرشــــــــون
امشب عروســــــــی داریم...
احمد گفت: ناصر ببینم کاری می کنی که عروس خانم همین امشب از آقا مصطفی تقاضای طلاق کنه یا نه؟
سحرگاه در آستانه اذان صبح ، خواهر مصطفی سراسیمه و حیران زده از خواب پرید. بی درنگ به سوی اتاق مصطفی رفت و در زد.یقین داشت که مصطفی در آن موقع در سجاده ی نماز شب در انتظار اذان صبح به تلاوت قرآن مشغول است.
مصطفی آرام در را گشود و با چهره ی حیرت زده ی خواهرش مواجه شد که بریده بریده کلماتی بر زبان می راند: 
مصطفی... مصطفی!... به خدا قسم حضرت زهرا به همراه سیدی نورانی و بانویی دیگر در مراسم عروسی ات شرکت کردند. 
وقتی... وقتی خانم را شناختم عرضه داشتم: خانم جان! فدایتان
شوم! قدم رنجه فرمودید! بر ما منت گذاشتید...اما شما و مراسم عروسی؟! 
فرمود: به مراسم ازدواج فرزندم مصطفی آمده ایم... اگر به مراسم او نیاییم به مراسم که برویم؟... و تعجب زده از خواب پریدم.
یکمرتبه مصطفی روی زمین نشست ، دستهایش را روی زمین گذاشت و شروع کرد های های گریه کردن... مرتب زیر لب می گفت: فدایشان بشوم! دعوتم را پذیرفتند.
کدام دعوت داداشی؟! تورو خدا به من هم بگو.
چون خواستم مراسم عروسی ما مورد رضایت و عنایت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام) قرار گیرد، دعوتنامه ای برای آن حضرت و دعوتنامه ای برای مادر بزرگوارشان حضرت زهرا(سلام الله علیها) و عمه پر کرامتشان حضرت معصومه (علیهاالسلام) نوشتم. 

نامه اول را در چاه عریضه مسجد جمکران انداختم و نامه دوم را در ضریح حضرت معصومه... و اینک معلوم شد منت گذاشته اند و دعوتم را پذیرفته اند... حال خیالم راحت شد که مجلس ما مورد رضایت مولایمان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام) واقع گشته است

خاطرات شهید مصطفی ردانی پور 

نمی دونم چرا وقتی برا اولین بار عکس مصطفی رو دیدم شیفتش 

شدم . بعد از خوندن خاطراتش دلیل این ارادتو فهمیدم ....

مصطفی رو خیلی دوس دارم ...دوستان امیدوارم ما هم بتونیم آقا 

رو از خودمون راضی نگه داریم 

التماس دعای فرج و شهادت 

یا علی 

دو خاطره

آيه «و جعلنا» بخوانید

گیر کرده بودند پشت خاکریز عراقی‌ها. قایق گشتی هر لحظه ‌نزدیکتر می‌‌شد. بد اوضاعی بود. بچه‌ها ‌پرسیدند: نظرت چيست؟ چه کار کنیم بهتر است؟ حاجی با آرامش همیشگی گفت: هیچی. آيه «و جعلنا» بخوانید. 

زمزمه غریبانه بچه‌ها آغاز شد. حاجی هم زیر لب زمزمه می‌‌کرد. قایق عراقی‌ها هر لحظه نزدیک و نزدیکتر می‌‌شد، به قدری که بالاخره لبه پلاستیکی اش گرفت به دست حاجی. لحظه سختی بود. حاجی همچنان داشت و جعلنا می‌‌خواند. پس از چند دقیقه قایق عراقی راهش را گرفت و رفت و نفس راحتی کشیدیم. 

____________
عطر بهشتی 

بوی عطر عجیبی داشت
نام عطر رو که می پرسیدیم جواب سر بالا می داد
شهید که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود:
به خدا قسم هیچ وقت به خودم عطر نزدم
هر وقت خواستم معطر بشم از ته دل می گفتم:
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام

__________________
وقتی خاطرات شهدا می خونم ،فقط خجالت می کشم ...

دوستان از شهدا غافل نشید ...التماس دعای فرج و شهادت

نیایش

سلام دوستان 

بر اساس یه سری تصمیمات ،تصمیم گرفتیم که دوباره وبلاگو به روز کنیم با اجازه دوستان :

این متنو خیلی اتفاقی دیدم و یاد یه بنده خدا افتادم که درس ای اتفاقا براش میوفته . یه قسمتی از نیایش های شهید چمران هست 

خدایا !به هر که دل بستم ،تو دلم را شکستی . عشق هر کسی را که به دل گرفتم ، تو او را از من گرفتی .هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم و در سایه امیدی ، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم،تو یکباره همه را بر هم زدی و در طوفان های وحشت زای حوادث رهایم کردی تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و به هیچ چیز امیدی نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم . خدایا !تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم و جز در سایه ی توکل به تو ،آرامش و امنیت احساس نکنم ...خدایا !تو را بر همه این نعمت ها شکر می کنم !

اینجوری خدا میخواد بندشو خالص کنه و خوش بحاله شهید چمران ها ...



یادش بخیر

سلام بچه ها 

شاید دیگه کسی به اینجا سر نزنه ...

اینجا هم سوت و کور شده ،یاد اون روا بخیر ...هممون تو چمنا می نشستیم و بستنی می خوردیم و بعدش هم ... بگذرد . 

اما حالا چی هر کی یه گوشه هست ،یکی سر کار ،یکی تو خونه ،یکی سر کلاسای ارشد ....

دلم برا کلاسا تنگ شده ،یادش بخیر یا اذیت می کردیم ،یا همیشه آرزو دنبالم بود روم آب بریزه یا خواب بودم . 

یاد همه اون روزای شیرین و تلخ بخیر 

هر جا هستید خوب باشید ...

خدا یارتون ...


تو کجای این جاده ای ؟

 

 

 

هر كس كربلا را عشق مي ورزد،

بايد فاصله خويش را

تا كربلا اندازه بگيرد!!

و از خويش بپرسد

بر لب فرات زندگي،

تا كنون چند بار

به خاطر ديگران

از خود گذشته است؟؟

یادم باشد

یادم باشد حرفی نزنم كه به كسی بر بخورد*نگاهی نكنم كه دل كسی بلرزد*خطی ننویسم كه آزار دهد كسی را... *یادم باشد كه روز و روزگار خوش است* و تنها دل ما دل نیست* یادم باشد جواب كین را با كمتر از مهر و جواب دو رنگی را با كمتر از صداقت ندهم*یادم باشد باید در برابر فریادها سكوت كنم*و برای سیاهی ها نور بپاشم...*یادم باشد سنگ خیلی تنهاست...

یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار كنم مبادا دل تنگش بشكند* یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام ...*نه برای تكرار اشتباهات گذشتگان...*یادم باشد زندگی را دوست دارم*...

یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر كس فقط به دست دل خودش باز می شود... *یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نكنم تا تنها نمانم...*یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم... *یادم باشد از بچه ها میتوان خیلی چیزها آموخت...

یادم باشد پاکی کودکیم را از دست ندهم... *یادم باشد زمان بهترین استاد است... *یادم باشد با کسی انقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود...*یادم باشد با کسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود... *یادم باشد قلب کسی را نشکنم...

یادم باشد زندگی ارزش غصه خوردن ندارد... *یادم باشد پلهای پشت سرم را ویران نکنم... یادم باشد امید کسی را از او نگیرم شاید تنها چیزیست که دارد... * یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست


شاید خیلیاتون اینو خوندید ،شایدم خیلیاتون نخوندید ... قشنگه ...

بعضی چیزا مث دل ادمو نشکستن حواستون بهش باشه ...دل هر کیو شکستید خدا دلتونو می شکونه دیر یا زود ...

التماس دعا

یا حق ...

التماس به شهدا

یکی دو روزی می شد که شهیدی پیدا نکرده بودیم؛ یعنی راستش، شهدا ما را پیدا نکرده بودند. گرفته و خسته بودیم. گرما هم بد جوری اذیتمان می کرد.

همراه یکی از بچه ها داشتیم از کنار گودال قتلگاه شهدای فکه، که زمانی در زمستان سال 61 عملیات والفجر مقدماتی انجا رخ داده بود، رد می شدیم. ناگهان نیرویی ناخواسته مرا به خودش جذب کرد. متوجه نشدم چیست ولی احساس کردم چیزی مرا به سوی خود می خواند. ایستادم. نظرم به پشت بوته ای بزرگ جلب شد. همراهم تعجب کرد که کجا می روم.

فقط گفتم: بیا تا بگویم. دست خودم نبود انگار مرا می بردند. پاهایم جلوتر می رفتند. به پشت بوته که رسیدیم، جا خوردم. صحنه خیلی تکان دهنده و عجیبی بود. همین بود که مرا به سوی خود خوانده بود. ارام بر زمین نشستم و ناخواسته زبانم به «سبحان الله» چرخید. همراهم که متوجه حالتم شد، سریع جلو امد، او هم در جا میخکوب شد.

شخصی که لباس بسیجی به تن داشت، به کپه خاک کنار بوته تکیه داده و پاهایش را دراز کرده بود. یکی دیگر هم سرش را روی ران پای او گذاشته بود و دراز کشیده و خوابیده بود. پانزده سال بود که خوابیده بودند. ادم یاد اصحاب کهف می افتاد، ولی اینها«اصحاب رمل»بودند. اصحاب فکه، اصحاب قتلگاه، اصحاب والفجر و اصحاب روح الله.

بدن دومی که سرش را روی پای دوستش گذاشته بود، تا کمر زیر خاک بود. باد و طوفان ماسه ها و رملها را اورده بود رویش. بدن هر دویشان کاملا اسکلت شده بود. ارام در کنار یکدیگر خفته بودند. ظواهر امر نشان می داد مجروح بودند و در کنار تپه خاکی پناه گرفته بودند و همان طور به شهادت رسیده بودند.

ارام و با احترام با ذکر صلوات پیکر مطهرشان را جمع کردیم و پلاکهایشان را هم کنارشان قرار دادیم.

 بیل مکانیکی را کار انداختیم. ناخنهای بیل که در زمین فرو رفت تا خاک بر روی عباس بریزد، متوجه استخوانی شدیم که سر آن پیدا شد. سریع کار را نگه داشتیم. درست همانجایی که می خواستیم خاکهایش را روی عباس بریزیم تا به شهدا التماس کند که خودشان را نشان بدهند، یک شهید پیدا کردیم

راوی : شهید مجید پازوکی    


ای خدا ای شهدا چه می کنن با دل ما ...؟ التماس دعای فرج

یا علی

این روزها...

ندیدمت که بگویم چقدر زیبایی

 نیامدی که ببینم شبیه دریایی ،

ببین دوباره غروب است و جاده آماده

بنا به گفته مردم غروب می آیی !

 شکوه آمدنت را ببخش به چشمانم

بیا الهه غربت سوار صحرایی .



دلم عجیب می گیرد برایت ...این روزها دلم آرام و قرار ندارد ... بند بند وجودم تو را صدا میزنند ... این روزها بوی تو را بیشتر از همیشه احساس می کنم ... تمام وجودم از دعای آل یاسین پر شده است ....

مولایم کجایی ...؟ دلم بی قرار است ...

اللهم عجل لولیک الفرج (این روزا برا آقا زیاد دعا کنید )

حق یارتون

 

4 سال دانشجویی

سلام بچه ها

امسال هم مثل برق و باد گذشت . با همه خوبی ها و بدی هایی که این 4 سال گذشت ولی واقعا هممون بزرگ و بزرگتر شدیم .

دیروز روز آخر کارورزی بود و امروز طبق معمول لاگ بوک پر کردیم (اسماشم اسم بچه های خوابگا بود ) .تازه بیشترشم برا افراد مختلف با یه دست خط بود.

امیدوارم که هر کی آمارش پر شده بره خونه خوش بگذره ،هر کیم مث منو مریم بدبخت دونه دونه زایمان داره تو خوابگا نپوسه .

بچه ها خداییش حلال کنید من می دونم همیشه همتونو خیلی اذیت کردم البته استثنا این ترم که بچه خیلی خوبی بودم و آروم شده بودم . خلاصه حلال کنید .


این گلا هم تقدیم به همتون

 

یا علی

طلاییه ،عجب طلایی هستی !

    

طلائيه محل شهادت سردار خيبر شهيد همت، برادران باكری و قطع شدن دست شهيد خرازی است و عملياتهای مهم بدر و خيبر در آن واقع شد اولين خاكی بود كه عراق گرفت و آخرين خاكی بود كه ول كرد!

طلائيه چه حس غريبی داری... دلم برايت تنگ می شود...

طلائيه!

با من سخن بگو و پرده از رازي بردار كه سالها تو و خداي تو شاهد آن بوده ايد.

طلائيه! مي گويند «همت» از همين نقطه آسماني شده است، عاشقي كه در پي ليلاي شهادت در بيابانهاي زخم خورده طلائيه مجنون شد. من امروز آمده ام ردپاي او را تا افق هاي بي نهايت و در امتداد عشق جست وجو كنم. اينجا عطر او لحظه ها را پركرده است و دستهايش هنوز مهرباني را منتشر مي كند.طلائيه!

من از سكوت راز آلودت درسها آموخته ام! با من سخن بگو!!!


یادش بخیر ....

یه نصیحت میکنم
یادتون باشه هیچ وقت غروب طلاییه نرین
چون دلتون اونجا جا میمونه
هر چقدر نگاه کنین سیر نمیشین
هر چقدر گریه کنید تموم نمیشه
و طلاییه آخر معنویت دنیاست ..
 


دعوت !

این داستانو که خوندم ،یاد عروسی های خودمون افتادم ،هیچ کس جایی برا امام زمان نمی زاره .


چرا هر کاری که داریم انجام میدیم طوری نباشه که بتونیم آقا هم دعوت کنیم . هر چی فکر می کنم تا حالا برا شادی آقام هیچ کاری نکردم .


دوستان میلاد آقا نزدیکه بیاید برا خشنودی آقا کاری کنیم بیاید حداقل این چند روز که میلادشه بهش هدیه خوبی بدیم .


بچه ها بیاید این چند روز اصلا گناه نکنیم بیاید به آقامون هدیه بدیم .


یک هفته بود کارتهای عروسی روی میز بودند. هنوز تصمیم نگرفته بود چه کسانی را دعوت کند.  لیست مهمانها و کارهای عروسی ذهنش را پر کرده بود... برای عروس مهم بود كه چه كسانی حتما در عروسی اش باشند. از اینكه داییش سفر بود و به عروسی نمی رسید دلخور بود، کاش می آمد. خیلی از كارت ها مخصوص بودند. مثلاً فلان دوست و فلان رئیس.

خودش کارتها را می برد با همسرش! سفارش هم میكرد كه حتما بیایند و اگر نیایید دلخور می شوم. دلش می خواست عروسی اش بهترین باشد. همه باشند و خوش بگذرانند.  تدارک هم دیده بود. آهنگ و ارکست هم حتما باید باشند، خوش نمی گذرد بدون آنها! بهترین تالار شهر را آذین بسته ام. چند تا از دوستانم که خوب میرقصند حتما باید باشند تا مجلس گرم شود. آخر شوخی نبود که. شب عروسی بود... همان شبی که هزار شب نمیشود. همان شبی که همه به هم محرمند. همان شبی که وقتی عروس بله میگوید به تمام مردان  شهر محرم میشود این را از فیلم هایی که در فضای سبز داخل شهر میگیرند فهمیدم... همان شبی که فراموش میشود عالم محضر خداست.  آهان یادم آمد. این تالار محضر خدا نیست تا می توانید معصیت کنید. همان شبی که داماد هم آرایش میکند. همه و همه آمدند حتی دایی اش، اما...
 کاش امام زمانمان «عج» بود. حق پدری دارد بر ما... مگر می شود او نباشد؟ عروس برایش كارت دعوت نفرستاده بود، اما آقا آمده بود. به تالار كه رسید سر در تالار نوشته بودند: (ورود امام زمان"عج" اكیداً ممنوع!)
دورترها ایستاد و گفت: دخترم عروسیت مبارک! ولی ای كاش كاری میكردی تا من هم می توانستم بیایم... مگر میشود شب عروسی دختر، پدر نیاید. دخترم من آمدم اما...  گوشه ای نشست، دست به دعا برداشت و برای خوشبختی دختر دعا کرد..


ای کاش آقا از هممون راضی می بود . ای کاش دل آقا ازمون راضی بود . من که تا حالا کاری نکردم ،امیدوارم شما جلو آقا رو سفید باشید .


سربازان امام زمان(عج) از هیچ چیز جز گناهانِ خویش نمی هراسند.

شهید آوینی


تفکر کن !

یادداشتی متفاوت از یک رتبه اولی کنکور پزشکی
یادداشتی تکان دهنده از شهید احمد رضا احدی
رتبه اول کنکور پزشکی سال 1364
(ساعتی قبل از شهادت)
 
چه کسی می تواند این معادله را حل کند؟؟؟
چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟
چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می کند؟ دخترم چه شد؟
 به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم؟
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟ آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.


کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده؟
 کشته شده و در آنجا دفن گردیده؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند:
 “نبرد تن و تانک؟!” اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟
 چگونه سر ۱۲۰ دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود؟
 آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟
 گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه ی خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوارخ کرده و گذر می کند، حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره می شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟
  و کدام کدام…؟ توانستید؟؟ اگر نمی توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:
 هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین،
ماشین لندکروزی که با سرعت در جاده مهران - دهلران حرکت می نماید، مورد اصابت موشک قرار می دهد، اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنید کدام تن می سوزد؟ کدام سر می پرد؟
چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟
چگونه باید آنها را غسل داد؟
چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم.
 چگونه می توانیم در ها را به روی خود ببندیم و چون موش در
 انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟ کدام مسئله را حل می کنی؟
برای کدام امتحان درس می خوانی؟ به چه امید نفس می کشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟ از خیال، از کتاب، از لقب شامخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می گذارد؟
کدام اضطراب جانت را می خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟
 دلت را به چه چیز بسته ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟
 “صفایی ندارد ارسطو شدن............خوشا پر کشیدن، پرستو شدن“
 آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است؟
جوانی به خاک افتاده است؟
 آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد به اشک نشانده اند؟
و آنان را زنده به گور کردند؟ هیچ می دانستی؟ حتما نه!…
 هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می خورد، به دنبال آب گشته ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی و آنگاه که قطره ای نم یافتی با امید های فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد!! اما تو اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی، اگر جعفر و عبدالله نیستی، لااقل حرمله مباش!
که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد.
 من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد.

مهربونی خدا حد نداره !

خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
بنده: خدایا ! خسته ام! نمی توانم.
خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم…
خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان
بنده: خدایا سه رکعت زیاد است
خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدایا ! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟
خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله
بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!
خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله
بنده: خدایا هوا سرد است! نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم
خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد.
خدا: ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید
خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست
ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!
خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد
ملائکه: خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟
خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد

=============

بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری ...

_____________________

الان داشتم درمورد حد مهربونی می خوندم . می خواستم ببینم تا چه حد باید مهربون بود . وقتی به تو فکر کردم خدایا ! دیدم واقعا مهربونی حد نداره .    ای مهربان ترین مهربانانم !

آقا جان !

تو مي آيي در حالي كه دستهايت پر از گلهاي نرگس است ...
تو دل سرد يكايك ما را با نواهاي گرمت آفتابي مي كني و كعبه عشق را در آنها بنا خواهي كرد ...
دست نوازش بر سر ميخك هايي خـواهي كـشيد كـه بـاد كـمرشان را خـم كـرده اسـت ....
تـو حـتي بر قلب كاكتوسها هم رنگ مهرباني خواهي زد ....
تـو مي آيي و با آمدنت خون طراوت و زندگي در رگهاي صبح جريان پيدا خواهد كرد...
تـو مـي آيي اي پــسر فـاطمه ،يـوسف زهـرا يـا مـهدي. بـه امـيد آن روز صبوری خرج میکنم ...
ولی کافی نیست ... من هم وظیفه ای دارم ... منتظر بودن فقط انتظار نیست ...
به من یاد بده لایق انتظارت باشم ... تا دیر نشده الفبای انتظارت را به من بیاموز ... ظهورت نزدیک است ... 



عِرق ایمانی ما کجا و منزلت ایمانی امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف کجا؟! اگر ما در نزد او کافر به حساب نیاییم! چرا دستش را بسته‌ایم و خانه نشینش کرده‌ایم و اجازه نمی‌دهیم
خود را نشان دهد؟! آن آقا گفت: چرا برای تعجیل فرج دعا می‌کنید؟ آیا می‌خواهید بیاید و او را هم بکشید؟! برای این که مزاحم خط و مرام و حکومت و حاکمیت شما خواهد بود. آنان که سایر ائمه علیهم السلام را کشتند دیوانه که نبودند، بلکه سبب آن بی دینی بود، آیا الان دیگر آن طور نیست
؟!

"آیت الله بهجت"


خدایا کمکمون کن تا گناه نکنیم، کمکمون کن تا ما قلب آقا رو به درد نیاریم

یا علی

به خودت بیندیش !

سلام دوستان راستش این دل نوشته رو تو یه ویلاگ پیدا کردم که به دلم فراوان نشست.

شما هم فیض ببرید.

علی یارتون. 

خیلی وقت است روی احادیث امام حسین(ع)دقت میکنم ایشان نسبت به بیشتر انبیااحادیث کمتری دارند ولی خیلی حرفهایشان عجیب است.مثلا این حدیث(((مردم بندگان دنیایند ودین مثل آب جاری بر زبانهایشان وتا زمانی که شاد ومفرح اند از دین نگهداری میکنندودر وقت سختی ها دین داران کم میشوند)))آیا ماواقعابنده های دنیا هستیم؟؟؟چقدر به حرف های امام حسین توجه میکنیم وچقدرعمل میکنیم؟؟؟چقدز تابع امرامام زمانمان هستیم؟؟؟امام زمان به خاطر گناهان ماغصه میخورد وغریب است....

کور است چشمی که درهرصبح اولین نظرش به امام زمان نیفتد.

((حضرت آیت الله العظمی سید علی قاضی طباطبایی))


ای شهید !

مرتضی آوینی   


حرم عشق کربلا ست و چگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز آموخته‌است و راه کربلا می‌شناسد و چگونه از جان نگذرد آنکس که می‌داند جان بهای دیدار است.

پس ...

ای شهید! ای آنکه بر کرانه‌ی ازلی و ابدی وجود برنشسته‌ای! دستی برآر و ما قبرستان ‌نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش. 

  "  شهید سید مرتضی آوینی "

محبوبم !

برای معبودم ،که وجودم را فرا گرفته است :

محبوبم!

اگر برای آن به سوی تو می آیم

که مرا از شعله های دوزخ نجات بخشی،بگذار که در آنجا بسوزم

و اگر برای آن به سوی تو می آیم

که لذت بهشت را به من ببخشی،بگذار که درهای بهشت به رویم بسته شود

اما...

اگر برای خاطر تو بسویت می آیم ،

محبوبم !مرا از خویش مران!

متبرکم کن ...

تا در کنار زیبایی جاودانه ات...

تا ابد لانه کنم ...



حق یارتون

ناحیه مقدسه

زیارت ناحیه مقدسه یکی از زیارات حسین بن علی در روز عاشورا است. زیارت ناحیه مقدسه از حجت بن حسن، امام دوازدهم  صادر شده‌است.

زیارت ناحیه مقدسه با درود بر پیامبران و اهل بیت  و امام حسین و یارانش

در کربلا آغاز می‌شود. پس از آن، به شرح کامل اوصاف و کردار حسین(ع)

پیش از جنگ، زمینه‌های جنگ ایشان، شرح کشته شدن و سختی‌های 

ایشان، و عزادار شدن تمام عالم و موجودات زمینی و آسمانی می‌پردازد. در

پایان، با توسل به اهل بیت و دعا، دعا پایان می‌پذیرد

در ناحیه مقدسه آقا امام زمان (عج) می فرمایند:

سلام برتو سلامِ آن کسى که به حُرمتِ توآشنا و در ولایت تو مُخلص و بى ریا است،

وبه سببِ محبّت و ولاى تو به خدا تقرّب جسته، و ازدشمنانت بیزاراست،

سلام کسیکه اگرباتو درکربلا مى بود، باجانش دربرابر تیزىِ شمشیرها ازتو محافظت مى نمود،

و نیمه جانش رابه خاطرتوبدست مرگ مى سپرد، و در رکاب تو جهاد میکرد،

و جانش فداى جان تو، و خانواده اش سپربلاىِ اهل بیت تومى بود،

اگرچه زمانه مرابه تأخیر انداخت، ومُقدَّرات الهى مراازیارىِ تو بازداشت،

ونبودم تا با آنانکه با تو جنگیدند بجنگم و با کسانیکه با تو دشمنى کردند خصومت نمایم،

(درعوض) صبح وشام برتومویِه میکنم، و به جاى اشک براى توخون گریه میکنم، 

از روى حسرت و تأسّف و افسوس برمصیبت هائى که برتو واردشد،

تا جائى که ازفرط اندوهِ مصیبت، وغم و غصّه شدّتِ حزن جان سپارم.


بچه ها ببینین ما باید برا امام زمانمون چی کار کنیم ؟ ما از دوری آقا چقد گریه می کنیم ؟ بچه ها حتما این دعا رو بخونید .

یا علی


دل شکستن !

شكستن دل انساني و ناراحت كردن او از گناهاني است كه فقط با پشيمان شدن و طلب آمرزش از خداوند آمرزيده نمي شود. بلكه بايد به نحوي دل آن فرد را نيز به دست آورد و او را از خود راضي و خشنود نمود .در حديث آمده است كه خداوند مي فرمايد: «انا عند المنكسره قلوبهم؛ من همدم قلب هاي شكسته هستم» يعني انسان دل شكسته در پيشگاه خداوند داراي جايگاه ويژه اي است و مورد توجه خداوند مي باشد و دعا و نفرين انسان دل شكسته خيلي زود اثر مي بخشد.

به طور كلي شكستن دل انسان مؤمن كه به تعبير روايات، احترام او از كعبه بيشتر است، داراي آثار وضعي و جانبي فراواني است و دلي كه شكست به سادگي التيام نمي يابد و جبران آن دشوار است.

پس  بايد انسان مراقب باشد دل كسي را نشكند و قلبي را جريحه دار نسازد و اگر خداي ناخواسته اين اتفاق افتاد بايد به سرعت جبران و تلافي كند و دل شكسته را التيام بخشد و آن را به دست آورد و تنها استغفار و آمرزش كافي نيست مگر اين كه آن فرد از انسان دور باشد و انسان قدرت جبران نداشته باشد كه در اين صورت علاوه بر استغفار و طلب آمرزش از درگاه الهي بايد در حق آن فرد دعاي خير كرد و خير دنيا و آخرت او را از خداوند درخواست نمود و با اين كار انشاءالله قلب او در باطن از شما راضي و خشنود مي گردد.

اگه واقعا دل داري

اگه واقعا زندگي يه  انسان  واست مهمه هيچوقت دل يه انسانی رو نشکن

هيچوقت...

شهید ...

 


شهید همت : اخلاص یعنی پاک شدن درون ،پاک شدن درون به منزله اینکه انسان ایثار پیدا کند ،متقی شود و خودش را برای یک عملیات درونی آماده کند . 

باید اخلاص داشته باشیم و برای اینکه ما اخلاص داشته باشیم ،سرمایه می خواد و برای اینکه ما سرمایه داشته باشیم باید وجودمون با خدا باشه .

 _________________________

شهید آوینی : من هرگز اجازه نمی دهم که صدای حاج همت در درونم گم شود. این سردار خیبر ،قلعه ی قلب مرا نیز فتح کرده است .

دوستان چقدر به وصیت شهدا عمل کردیم ؟ چقدر تصمیم گرفتیم مثل شهدا زندگی کنیم ؟شهید آوینی نگذاشت صدای حاج همت در درونش گم بشه  و شهید شد و امام ما چه کرده ایم ...؟

ای کاش !

گاهی باید یه نقطه بزاری و دوباره شروع کنی

باز بخندی

باز بجنگی

باز بیفتی و محکمتر بلند ش

گاهی باید یه لبخندِ خوشگل به همه تلخیهای زندگی بزنی و بگی

مرسی که یادم دادین جز خودم هیچکی نمی تونه بهم کمک کنه


ای کاش ما هم بتوانیم بر سختی های زندگی غلبه کنیم ،همه چی برامون آسون بشه،غم نخوریم و به قول یه نفر آرام باشیم و سر به زیر.

خدایا تنهامون نذار!

یا حق

شهید گمنام

وقتی رسیدی همه جا بوی خوش خدا پیچید،تو مگه کجا بودی؟

وقتی رسیدی کوچه ها نسیم کربلا رسید،تو مگه کجا بودی؟

وقتی رسیدی همه جا عطر گل نرگس اومد،مگه با آقا بودی؟

وقتی رسیدی همه اشکا مثل زهرا(س)می چکید،تو مگه کجا بودی؟

شهید گمنام سلام .... شهید گمنام سلام ....


این روزا تو شهر ما بوی خوش شما پیچیده به قول سردار یکتا ای شهید اصلا تو چی هستی ؟ کی هستی ؟ چرا همه وقتی چشش به تابوت شما می خوره ناگاه چشاش پر از اشک میشه مگه شما چی کار کردید ؟ اصلا شما ....؟


پلاک نداشت...

اصلا هیچ نوشته ای نداشت .....

امیدوار بودم روی زیرپیراهنی اش اسمش را نوشته باشه

نوشته بود:

"اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم "


می دونی چرا شهدا می خواستن گمنام باشن چون مادرمون هنوز تا هنوزه گمنامه.

در پناه حق

آقا !


گفتم شبی به مهدی اذن نگاه خواهم/گفتا که من هم از تو ترک گناه خواهم

گفتم که چرا رویت از دیده ها نهان است /گفتا خودت حجابی ورنه رخم عیان است

گفتم شود که روزی دستت رسد به دستم / گفتا هوای نفست باشد حجاب دستت

گر نفس را شکستی/دستت رسد به دستم.

دوستان عزیز و عزیزان دوست تا حالا چقد تلاش کردیم که رخ مهدی فاطمه رو ببینیم یا اصلا چقد تلاش کردیم که گناه نکنیم و ترک از گناه داشته باشیم تا آقا و مولامون ازمون راضی باشه ؟ چقد   روزای جمعه  از خوابای بعد از نمازمون زدیم که دعای ندبه بخونیم ؟ اصا چند بار تو شبانه روز به آقا فک می کنیم ؟آقا کجایی؟ چه می کنی ؟ تا حالا از خودمون پرسیدیم ؟

یه دعا: فقط می تونم بگم آقا حلالمون کن و تنهامون نذار !در پناه حق .(راستی دعا برا سلامتی و ظهورش یادمون نره )

نشانه های مومن

طاوس يمانى مى‏گويد: از على بن الحسين (ع) شنيدم كه فرمود: نشانه‏هاى مؤمن پنج چيز است، گفتم: آنها كدامند؟ فرمود
خداترسى در خلوت
صدقه دادن در حال تنگدستى
شكيبايى در مصيبت
بردبارى در حال غضب
راستگويى در حال ترس.


حالا بیاید به خودمون نگاه کنیم ببینیم چندتا از این ویژگی ها رو داریم ؟


چقد خنده داره !

چقدر خنده داره که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره!


چقدر خنده داره که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشم میاد!


چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت می گذره!



چقدر خنده داره که وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکرمیکنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که می خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!


چقدر خنده داره که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی میکشه لذت می بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی گنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانی تر از حدش می شه شکایت می کنیم و آزرده خاطر می شیم!


چقدر خنده داره که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه !


چقدر خنده داره که سعی می کنیم ردیف جلو صندلی های یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!


چقدر خنده داره که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی کنیم اما بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!


چقدر خنده داره که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می کنیم اما سخنان قران رو به سختی باور می کنیم!


چقدر خنده داره که همه مردم می خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت برن!


چقدر خنده داره که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به
دیگران ارسال می کنیم به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا می گیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو می شنویم دو برابر در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر می کنیم!


خنده داره اینطور نیست؟
دارید می خندید ؟
دارید فکر می کنید؟


این حرفا رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشید
که او خدای دوست داشتنی ست.
آیا این خنده دار نیست که وقتی می خواهید این حرفا را به بقیه بزنید
خیلی ها را از لیست خود پاک می کنید؟ به خاطر اینکه مطمئنید که اونا به هیچ چیز اعتقاد ندارند.

دوران دانشجویی

سلام بچه ها 4 سال مثل برق و باد گذشت ،انگار همین دیروز بود که همه بچه های کلاس تو چمنای دانشکده جم بودیم و خودمونو معرفی می کردیم ، یا بستنی خوردنمون ،آب ریختنامون رو هم .

کلی خاطره خوب و بد  ،کلی عکسای دسته جمعی ،سر کلاس استاد اذیت کردن و به درس گوش ندادن ،بعدش روز آخر جزوه کپی زدن و شب امتحانی شدن ،بعدش با نمره های افتضاح (البته بعضیا دسته نقطه چین خونا رو از پشت بسته بودن )

همه و همه این خاطرات دارن تموم میشن ،یه روز میرسه که دلمون برا هم خیلی تنگ میشه .

فقط 4 ماه دیگه مونده

دوستون دارم دخترا

درد...!

برای بعضـــی دردها نه میتوان گریــــــه کَــرد...


نه میتوان فریــــــآد زد :

برای بعضـــی دردها

فقـــط میتوان

نگــــاه کَرد

و بی صـــــدا شکست .  . 
.

نهج البلاغه

 

حکمت ۳۳۳ نهج البلاغه ِ مولا علی (ع) می فرمایند :

مومن شادیش در سیمایش و اندوهش در دلش است .تحملش از همه بیشتر و نفسش از همه متواضع تر است .
برتری جویی را خوش ندارد و خودنمایی را دشمن دارد .
غصه اش طولانی ،همتش بلند ،خاموشیش فراوان ،وقتش پر از کار ،بسیار شاکر و شکیبا و غرق در اندیشه خویش است .
نیاز خود به کس نگوید ،اخلاقش آرام و طبعش هموار و نرم است .
نفس او (در راه دینداری ) از سنگ سخت تر و( در پیشگاه خدا) از برده خوار تر است.

این روزها

بعضي وقتا مجبوري تو فضاي بغضت بخندي . . .

دلت بگيره ولي دلگيري نکني . . .

شاکي بشي ولي شکايت نکني . . .

گريه کني اما نذاري اشکات پيدا شن . . .

خيلي چيزارو ببيني ولي نديدش بگيري . . .

خيلي حرفارو بشنوي ولي نشنيده بگيري !

خيلي ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کني . .
.

 

گاهی وقتا هم ...

دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی

همنشین شهید ، شاداب می ماند

     

شهیدی رو پیدا کردیم که قمقمه اش پر بود از آبی زلال و گوارا

ده سال از شهادتش می گذشت،اما قمقمه اش همچنان آبی شفاف داشت و خوش طعم

  یکی از بچه ها رفته سراغ چند تا کارشناس آب و مسائل کشاورزی

ازشون پرسید: اگر آبی دوازده سال زیر خاک بمونه ، چی میشه؟

خیلی عادی گفتند: خب معلومه! خواه ناخواه تبدیل به لجن میشه

مقداری از آب قمقمه ی شهید رو ریخت و داد به کارشناسان

وقتی خوردند ، ازشون پرسید: این آبی که خوردید چه جوری بود

گفتند: هیچی ! آبی تازه و زلال ، بدون ماندگی ...

خنده اش گرفت

کارشناسان با تعجب پرسیدند: چیه؟

قمقمه رو نشانشان داد و گفت: این آبی که شما خوردید متعلق به این قمقمه است که دوازده سال تمام زیر خاک کنار یک شهید بوده

مات و مبهوت به هم نگاه می کردند. از صلواتی که فرستادند میشد فهمید حالتشون عوض شده

  ... سربازی که در تفحص کار می کرد اومد پیشم و گفت: مادرم مریضه

گفتم : خب برو مرخصی ... برو که ببریش دکتر

گفت: نه! به این حرفا نیست. می دونم چطور درمانش کنم

جرعه ای از آب قمقمه ی شهید رو با خودش برد تهران

بعد از چند روز با شادمانی برگشت

می گفت: مادرم آب قمقمه رو خورد

به امید خدا خیلی زود خوب شد...

 

روای: حمید داوود آبادی

منبع: کتاب تفحص ، صفحه ۷۰

 

کلا هر چیزی یا هر کسی همنشین شهدا باشه سالم و شاداب می مونه ، مث بعضی از آدم ها که همنشین شهدا شده اند و توی این دنیای پر اضطراب ، کوه آرامش اند ... بزرگند ... شهید زنده اند

پس! همنشین و همرنگ شهدا باشیم